سلام،استادامامي دست شمادردنکندمطلب جالبي بود واستفاده کردم ولي نكته اي که به ذهنم رسيداين است که شناخت ميتواندتحت الگوي فکري خاصي باشد وهمانطورکه ميدانيم ريشه اين الگودرتفکراست وبگونه اي نظام مندعمل ميکندکه دامنه وسيعي راميتواندتحت پوشش قراردهد وبسياري از نتايجي که بدست مي آيددرگرو همين الگو يا مدل تفکر ومعرفت به جهان هستي است ورئاليسم يا همان واقع گرايي يکي ازقديمي ترين اين الگوهاي معرفت شناختي است که صرفنظرازتقسيمات آن معتقداست که انسان لااقل در پاره اي ازوجوه به عالم واقع معرفت دارد.لذاسوال ميتواند اينگونه باشدکه آيابين سابجکتيويسم ورئاليسم رابطه اي منطقي برقراراست؟هرچنداستادگرامي مشغله کاري شمافراوان است اماخواهشي که دارم اين است که لطف کنيدودراين زمينه بيشترراهنمايي فرماييد باکمال تشکر