سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جویای دانش در سایه عنایت خداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

سابجکتیویسم فلسفی - فرونسیس φρόνησις
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: احمد امامی پنج شنبه 86 دی 13   ساعت 4:3 عصر

 

 

 سابجکتیویسم ( اصالت فاعل شناسا یا خودبنیادانگاری بشر) در سپهرهای  معرفتی متفاوتی از جمله  فلسفه (یا معرفت شناسی)، زیبایی شناسی  و اخلاق ظاهر شده، و در هر یک از این سپهرها، سرشت و سیر و سرانجام دیگر داشته است؛ اما شاید بتوان گفت همه آنها در یک نقطه به هم می رسند: درونی (تلقی ) کردن؛ درونی سازی اندیشه یا احساس.

 در فلسفه،بویژه فلسفه مدرن، سابجکتیویسم، سرگذشت پرماجرا و تحول آفرینی داشته  تا جایی که می توان گفت تمام تحولات فلسفه(و تمدن) جدید بر محور آن گردیده است. سابجکتیویسم فلسفی با دکارت و کوجیتوی معروف وی( می اندیشم پس هستم) آغاز می شود که پایه و مبنای اندیشه و فلسفه و به طور کلی نقطه اتکای عالم جدید را من اندیشنده قرار داد و با کانت و تفاوتی که وی میان نومن و فنومن نهاد و فنومن را دست نایافتنی انگاشت، به اوج خود رسید.کانت جهان روبه روی ما را نتیجه صورت بخشی خود فاعل شناسا دانست و معتقد شد نظم و قانون و ساختاری که ما به جهان نسبت می دهیم، نشأت گرفته از خود انسان است. در یک کلام :سابجکتیویسم بنیاد مدرنیته غربی و پایه ای ترین تجلی گاه اومانیسم و بنیان مشترک نظام های فلسفی دوره جدید است که برای فهم درست ماهیت غرب و فلسفه و تمدن و فرهنگ آن، باید آن را خوب شناخت.

      داستان از این قرار است که بشر در سنت فکری خود دو عالم و ساحت را از هم باز می شناخت: ذهن و عین. میان این دو، خط و مرزی قاطع و مایز می نهاد و میان آنها رابطه و ترابط  و تناظری  مستقیم   برقرار می ساخت. در این سنت فکری، ذهن آیینه عین است؛ هر چه در عالم خارج رخ می دهد، در عالم درون بازمی تابد و علم و شناخت به وجود می آید. پرسش تمام علوم، چیستی و چگونگی (گونه ای از) وجود است؛ وجودی که در عالم خارج از ذهن خانه دارد. تمام نگاه ها و سوال ها به مظاهر هستی روی دارد که در جهانی وجودا جدا و مستقل در برابر ذهن ایستاده است. انسان با پرسش به سوی عالم می رود و با پاسخ، به عالم خود باز می گردد و در هر بار رفت و برگشت، علمی و معرفتی توشه می آورد، و در هر علمی، شباهتی به جهان می رساند. غایت علم و فلسفه این است که انسان، جهانی شود نشسته در گوشه ای، شبیه جهان خارج. شناختی صحیح و صائب و صادق است که مطابق با عالم خارج باشد. پس علم به معنای مطابقت ذهن با عین است و کار علم، ساختن عالمی در ذهن انسان چونان عالم خارج ؛ گویا جهان، ابتدا چون پازلی در ذهن انسان ساخته می شود، و هر گاه تمام عناصر این پازل سر جای خود نشست و عکس جهان در ذهن انسان به تمام کشیده شد، شناخت انسان از جهان کامل شده است.

در این اقلیم فکر و فرهنگ، خدا در مرکز عالم بود. شناخت، امری الهی، و اعطایی او بود. دین و تعالیم الهی، مرجع و ضامن یقین انسان بود و هر چه با دین و تعالیم کلیسا ناسازگار بود، از اقلیم دانش رانده می شد و صاحبش در صورت اصرار و تکرار، به چوبه مجازات سپرده می شد.

       در این نظام فکری ذهن و اساسا فاعل شناسا گرچه در آن سوی خط و مرز دوگانگی سنتی ایستاده و در برابر عین قرار دارد، خود از آن جهت که وجود و حقیقتی از حقایق موجود در جهان است، یک عین و شیء و سوژه است (این نکته  در فهم سابجکتیویسم و آبجکتیویسم و  تفاوت میان نظام فکری جدید غربی و سنتی آن بسیار تعیین کننده و مهم است.)

      تا اینکه دکارت ( و پیش از او بیکن ) آمد!

      دکارت در دوره ای پا به عرصه نهاد که انسان به ستوه آمده از سیطره کلیسا به دنبال راهی برای خروج از مرجعیت و حجیت کلیسا و تعالیم آن بود و یقین دینی قرون وسطایی مبدل به شک گشته بود و اینک به دنبال یقین جدیدی بود و برای رسیدن به آن، سخت محتاج درانداختن طرحی نو و مدرن بود.این طرح جدید را دکارت انداخت و بدینسان انسان عصر رنسانس را از گذرگاه شکی که در آن گرفتار آمده بود به یقینی جدید و متفاوت و مدرن رساند و سنگ بنای مدرنیته و تجدد و دوران جدید غربی را گذاشت.

     حقیقت  مدرنیته را باید در همین تحول و چرخش جست. مدرنیته با تاسیس مبانی فکری مدرن و جدیدی تحقق یافت که قبلا سابقه نداشته است، و در پرتو آن، بشر نگرشی جدید و متفاوت به هستی یافت  که طبق آن ، خودش و عالم و خدای عالم را به نحو دیگری نگریست حقیقت مدرنیته همین نگرش جدید و مدرن به کل هستی است و آن نگرش جدید، همان سابجکتیویته است.

در این مرحله از تاریخ غربی، انسان درصدد برآمد مستقل از یقین ایمانی خویش و با مساعی خود نسبت به موجودیت انسانی خودش در میان سایر موجودات مطمئن شود و یقین یابد. دکارت در کوشش برای یافتن اصل یقینی برای حقیقت، به دنبال تعیین موضوع یقین برای انسان برآمد و آن را در خود یافت. پرسش اصلی فلسفه که تا آن زمان «وجود» بود ، به « موجود» تغییر یافت : پرسش این بود:موجود یقینی کدام است؟ و پاسخ دکارت این بود: خود انسان ؛لکن انسان اندیشنده. اینک انسان، مقام تازه ای در هستی یافته است. خدا را از مرکز عالم رانده و خود بر جای آن تکیه زده است. انسان خود را به نحوی مطلق و بی چون و چرا به صورت موجودی می شناسد که وجودش یقینی تر از همه چیز است و انسان اصل و بنیادی می شود که خود بنا نهاده و معیاری برای همه یقین ها وحقایق است.

      نکته بسیار مهم سابجکتیویسم این است که سوژه که تاکنون به تمام موجودات خارجی اطلاق می شد، و همین تلقی، مدت ها مبنا و پیش زمینه تفکر فلسفی و بشری بود، با دکارت مصداقش تغییر یافت. سوال معرفت شناختی دکارت این بود  که: ضامن قطعیت و یقینی بودن شناخت ما نسبت به سوژه ها و موجودات خارجی چیست؟ پاسخ وی جز اصل کوجیتو نبود: می اندیشم پس هستم. در هرچه بتوان شک کرد، در خود شک و شک کننده نمی توان شک کرد. پس  تنها سوژه و موجود یقینی و حقیقی همان است که شک می کند و  می اندیشد: من اندیشنده.

      بدینسان  نقطه کانونی تفکر از موجودات خارجی و جدا و مستقل از اندیشه بشری ( سوژه ها) به خود انسان و خود اندیشنده و فاعل شناسا منتقل شد.توجه انسان از بیرون به درون و از جهان به جان خود معطوف شد. به جای جهان نگری، به جان نگری روی آورد. یعنی ظاهرا انسان جدید به دنبال یافتن موجود خارجی حقیقی و  دارای تعین یقینی و حقیقی، مصداقی جز خود برای آن نیافت ، باقی هر چه بود و هست تصورات و ابژه های قائم به این هستی اصیل است که خود به تنهایی در مرکز عالم ایستاده و دیگر هستی ها به او قائم و معتبر ند و وجودشان در حکم فراروآورده ها یا بازنمود ها یا ابژه های این من متفکرند.

     دیگر هیچ چیز مستقل از من و انسان فاعل شناسا و عامل عمل، اساسا وجود ندارد؛ وجود را من به آنها می بخشم. به قول دکارت سوژه در این نظام به چیزی تعریف می شود که اشیا و چیزهای دیگر را ابژه می کند. این همان روح و ویژگی بسیار مهم و تعیین کننده سابجکتیویسم است: سوژه بقیه چیزها را ابژه می کند؛ یعنی آنها را چیزهایی برای خود می کند و آنها را در رابطه و نسبت با خود می سنجد . در این تعریف جدید، سوژه و فاعل شناسا همه کاره عالم است، منفعل محض نیست، بلکه فعال ما یشاء است . خود در وسط عالم ایستاده و همه چیز را نسبت به خود می سنجد و می نامد و معنا می کند و اساسا می آفریند. چونان نقاشی که روبه روی بومی ایستاده و جهانی آن چنان که خودش( خود بشری اش) و دلش می خواهد می کشد. در این جهان، همه چیز:علم، فلسفه، فرهنگ، تمدن، زیبایی ها و زشتی ها، هنجارها و ارزش ها،همه و همه چیز قائم به این تنها سوژه اصیل و دارای تعین حقیقی است و اعتبار از او می گیرد.

    در این جا برخلاف نظام سنتی دوگانه اندیش که در آن، ذهن، خود در عین حال، عینی از اعیان بود، سوژه، وجودی در کنار وجودات نیست؛ قوام دهنده و هویت بخش به همه چیز غیر از خود است.

      کانت خود در مقدّمه ویرایش دوم نقد عقل محض، از انقلاب کوپرنیکى اش در فلسفه سخن مى گوید و تصریح مى کند: اگر به جای  اینکه اعیان را اصل قرار داده و  ذهن انسان را با آنها مقایسه کرده، تطبیق دهیم؛ ذهن خویش را اساس قرار داده و عین ها را با آن هماهنگ سازیم، آن گاه مسائل و مشکلات موجود در ماوراءالطبیعه را بهتر و آسان تر حل وفصل خواهیم کرد. به نظر او، ما قادر به شناخت «اشیاء فى نفسه» نیستیم و فقط می توانیم  پدیدارها را بشناسیم؛ زیرا فقط پدیدارها هستند که تحت مکان و زمان به عنوان صورت ضرورى پیشین و شرط امکان تصور پدیدارها قرار مى گیرند. زمان و مکان، خصلت درونى ذهن ما و از این رو وابسته به ذهن ماست.                               
    از نظر او، بدین دلیل چیزها را مى شناسیم که خود، آنها را پدید آورده ایم; یعنى صورت آنهاست که توسط ما پدید مى آید. براى او،
همه چیز «سابجکتیو» است; زیرا جهانِ نمودارى مشروط به شرایط خود ماست. او در کتاب نقد عقل محض، نظریه سابجکتیو بودن و پیش از تجربه بودن زمان و مکان، و بعدها نظریه سابجکتیو بودن مقولات را، که کارشان ساختن ابژکتیویته کل جهان تجربه است، مطرح نمود. مقولات او در واقع میراث تصورات فطرى دکارت مى باشند. او «سوژه» را به معناى انسان از آن نظر که به طریقى خاص فاعل شناساست و «ابژه» را به معناى متعلّق شناسایى یا شىء خارجى به کار مى برد. موجودیت شىء، ابژه بودنش براى سوژه است. در فلسفه او، موجود بدین دلیل موجود است که مورد تجربه و ادراک خاص سوژه است. ذهن به صورت پیشینى در مرحله احساس، دو عنصر زمان و مکان را به عنوان عناصر پیشینى شهود حسى و در مرحله فهم، دوازده مقوله را، که مفاهیم محض و غیرتجربى پیشینى فاهمه اند، به معرفت مى افزاید. بدین سان، کلیت و ضرورت، که لازمه معرفت بوده و برخاسته از ساختار خود ذهن است، حاصل شود.

      سوژه در فلسفه سنتی به معنای عین و موجودات خارجی و  ابژه به معنای ذهن و موجودات قائم به ذهن  به کار می رفت. دکارت نیز این کلمه ها را در همین معانی به کار برد لکن با تفسیر جدیدی که به دست داد،مصادیق آنها را عوض کرد و یگانه سوژه حقیقی و تنها موجود یقینی را «من انسانی» از آن جهت که فکر می کند دانست که همه موجودات به او قائم و معتبرند و وجود شان در حکم بازنمودها یعنی ابژه های این من متفکرند؛ بنابراین وجود مستقل خارجی شان مطرح نیست، بلکه محکی بودن و نمایش ذهنی و متعلق شناخت انسان بودن آنها اعتبار دارد.

      سوژه و ابژه را اغلب به ذهن و عین ترجمه می کنند، اما حقیقت آن است که – چنانکه از توضیحات بالا هم بر می آید- اینها معادل هم نیستند و سابجکتیویسم( یا چنان که بعضی ها تعبیر می کنند: سوبژکتیویسم) به معنای ذهن گرایی نیست.  توضیح این تفاوت ( و این مقاله )را با نقل قولی از دکتر داوری اردکانی به پایان می رسانم و گمان نمی کنم که رساتر از او- که استاد بزرگ این فن است- کسی بتواند این نکته را توضیح دهد: ذهن در فلسفه جدید پنهان یا منتفی شد تا سوژه ظاهر شود. همچنین نسبت میان علم و عین قطع شد تا ابژه جای معلوم بالذات را در علم گرفت... سوژه و ابژه، ذهن و عین نیستند. ابژه چیزی است که سوژه آن را در برابر خود می گذارد و به آن تعین می دهد... بحث سوژه و ابژه بحث عالم و معلوم نیست... سوژه را حتی نمی توانیم به فاعل شناسایی ترجمه کنیم و بیم نداشته باشیم که این ترجمه موجب سوء تفاهم شود. سوژه فاعل شناسایی و عامل عمل است، اما صفت دیگری نیز دارد که آن را از مطلق فاعل شناسایی و فعل ممتاز می کند: سوژه فاعل خودبنیاد شناسایی و عمل است... در سابجکتیویته، بشر، فاعل خودبنیاد است؛ به عبارت دیگر علم و عقل همه به بشر تعلق دارد و از بشر صادر می شود. میزان و ملاک صحت و اعتبار آن نیز بشر است... فیلسوفان قدیم می گفتند: علم ، علم به اعیان اشیا است؛ یا هر کس که عالم است به چیزی که هست، علم دارد... این عالم( در اصطلاح سنتی) گرچه فاعل شناسایی است، اما فاعل خودبنیاد نیست... در دوره جدید هم علم، علم به چیزهاست با این تفاوت که این علم گرچه راجع به اشیا است، مطابق با اشیا نیست.

(تفسیر و تفصیل ماجرای سابجکتیویته در کتاب فلسفه و بحران غرب در مقاله ای با نام « هیدگر و گشایش راه تفکر آینده» از قلم دکتر داوری اردکانی خواندنی است.)


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت ها
فلسفه اخلاق؛ دانشی درجه اول یا دوم؟
سابجکتیویسم فلسفی

فهرست
57003 :مجموع بازدیدها
0 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
یــــاهـو
سابجکتیویسم فلسفی - فرونسیس  φρόνησις
احمد امامی
متولد مرند و ساکن قم؛دارای دیپلم تجربی و تحصیلات سطح حوزوی و فوق لیسانس فلسفه غرب، دانشجوی دکترای فلسفه اسلامی در انجمن حکمت و فلسفه ایران. دلی در گرو فلسفه و ادبیات ،و دستی در ترجمه دارم. عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی هستم. وبلاگ را در اصل،‏ در موضوع فلسفه اخلاق،‏و برای ارتباط با دانشجویان دانشگاه مجازی المصطفی ساخته بودم. ‏امیدوارم در آینده بتوانم در عرصه های مختلف فلسفه اسلامی و غربی در اینجا قلم بزنم.
لوگوی خودم
سابجکتیویسم فلسفی - فرونسیس  φρόνησις
جستجوی وبلاگ
 :جستجو


پیوند های مفید



وبلاگ های دانشجویان
فلسفه اخلاق
گل پسر
سین جیم های اخلاقی
دانشجویان دانشکده فرهنگ و معارف
اخلاق و معنویت
در منظومه اخلاق
مکارم الاخلاق
وبلاگ شخصی فهیم
اشتراک